شاهنامه در جهان عرب

منتشر شده در فصلنامه زبان و ادبیات فارسی

      دكترمحمود شهبازي[2]           

     دكتر قاسم مختاري[1]

       مژگان نصيري[3]

چکیده

فردوسی شاعر بلند آوازه‌ی ایران زمین است که با سرودن شاهنامه به عنوان یکی از گران‌سنگ‌ترین آثار حماسي، در آسمان شعر و ادب فارسی درخشید .

در قرن هفتم هجري، نخستین ترجمه‌ي عربي از شاهنامه توسط فتح بن علی بنداری اصفهاني، به فرمان ملك معظّم عيسي ايوبي انجام شد. دریغا که این ترجمه‌ی منثور و مختصر كه جنبه‌ي هنري و زيباشناختي شاهنامه را وانهاده بود، تا دوره‌ی معاصر در ادبیات عربی تأثیر چشمگیری نداشت؛  اما در دوره‌ي معاصرو به فضل تلاشهاي بي وقفه‌ي برخي از ناقدان و نويسندگان جهان عرب، از جمله دكتر عبدالوهاب عزّام ، كه به زبان فارسي تسلط داشت و پژوهش‌هاي گسترده‌اي در زمينه‌ي شاهنامه به زبان عربي انجام داد، برخي شاعران و اديبان معاصر عرب تحت تأثير فردوسي قرار گرفته و او را الگو و اسوه‌ي شعري خود قرار دادند و از فردوسي به عنوان شاعري بزرگ و الگويي بي همتا ياد كردند؛ اما داستان‌هاي شاهنامه در آثار شاعران عربي چندان  بازتابي نداشت، كه گرايش به ادبيات غرب، ترجمه‌ي منثور و از بين رفتن ويژگي‌هاي ادبي آن در ترجمه و فراهم نبودن زمينه‌ي حماسه در ادبيات عربي از دلايل آن مي‌باشد.

 

کلید واژگان :

فردوسی ، شاهنامه ، ادبیات عربی

 

 

 

1- دانشیار گروه زبان و ادبيات عربي دانشگاه اراك

2- استاديار گروه زبان و ادبيات عربي دانشگاه اراك

3- كارشناس ارشد زبان و ادبيات عربي

 

 

 

مقدمه

جذابیت و زیبایی‌های موجود در کلام فردوسی و محتوای شاهنامه، موجب رخنه و تأثیر ژرف آن بر ادبیات جهان وآثار شاعران و نویسندگان شده است؛ به طوري كه تا کنون در شرق و غرب عالم آثار بسیاری درتعريف و تجلیل  از اين اثر گران‌سنگ نگاشته شده است.

ادبیات عربی نیز مانند بسیاری از ادبيات‌هاي جهان بر مفاهیم نیکوی شاهنامه واقف است. به نظر مي‌رسد نخستين ترجمه از شاهنامه توسط اثير الملك نيشابوري به انجام رسيده است (ر.ك: قفطي،1988م:ص 180؛نصرالله زاده و بهرامي،1384ش:ص 337-341)؛ ولي نمي‌توان به اين ترجمه استناد كرد؛ زيرا متني از اين ترجمه به دست ما نرسيده است، تا بتوان درباره‌ي آن ترجمه و تأثيرش در ادب عربي بحث كرد. در قرن هفتم هجری ترجمه‌ي شايان ذكري توسط فتح بن علي بنداري[1] با حذف یک سوم ازمحتوا و مفاهيم شاهنامه فراهم شد كه چندان نتوانست تأثیر گذار باشد؛ اما در دوره‌ی معاصر، ترجمه و تحقیق  شاهنامه توسط عبد الوهاب عزّام[2]،  بامقایسه‌ی اصل فارسی، کم وبیش راه گشا بود.

 همچنين از جمله پژوهش‌هايي كه در اين راستا انجام شده است مي‌توان اشاره داشت به كتابهاي:«دراسات في الشاهنامة» از دكتر طه ندا؛ «القصة في الأدب الفارسي و جولة في الشاهنامة» اثردكتر امين عبد الحميد بدوي؛ «الشاهنامة، ملحمة الفرس الكبري» از سمير مالطي؛ و«ملاحم و اساطير خالدة : جلجامش-الشاهنامة»، از كامل مجدي.

علاوه بر آثار يادشده، مقاله‌هاي« فردوسي و شاهنامته» از دكتر عبد الوهاب عزّام؛ و «الفردوسي»از عبد الحميد العبادي و «فردوسي و شاهنامته» از مرتضي فاضلي ايراني از برجسته‌ترين گفتارهايي مي‌باشند كه به اين موضوع پرداخته‌اند؛ درپي اين پژوهشها شاهنامه توانست تا حدودي  ارزش و اعتبار خود را در ادبیات معاصر عربی بازیابد .

همچنين از محققان فارسي زبان نيز پژوهش‌هايي در اين راستا به انجام رسيده است كه مختصر و فهرست وار مي‌باشد كه از جمله‌ي آنها مي‌توان به مدخل«شاهنامه در جهان عرب» در دانشنامه‌ي ادب فارسي و مدخل «بنداري» در دائرة المعارف بزرگ اسلامي اشاره داشت.

اينك سؤال اين است كه چرا شاهنامه در ادبيات عربي جايگاه واقعي خود را به دست نياورده است و  با وجود اينكه به بسياري از زبانهاي زنده‌ي دنيا ترجمه شده است، به گونه اي منظوم و كامل به زبان عربي ترجمه نشده است؟ و اين در حاليست كه ادبيات فارسي و عربي بسيار به هم نزديكند و به عنوان نمونه از رباعيات خيام، پنجاه و شش ترجمه در زبان عربي مي‌يابيم.

مقاله‌ي حاضر با عنوان شاهنامه در جهان عرب به بررسی موارد ذيل می‌پردازد:

1. حکیم ابوالقاسم فردوسی

2. راه‌يابي شاهنامه به جهان عرب

3.ردّپاي شاهنامه در ادبيات عربي

4.عوامل كمرنگ بودن شاهنامه در ادبيات عربي

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی از لحاظ زنده کردن تاریخ و داستان‌های ملی و از جهت دمیدن روح به كالبد زبان فارسی، بی‌تردید از برجسته‌ترین شاعران ایران زمین است. او یکی از ستارگان درخشان آسمان ادب و از مفاخر نام‌آور ملت ایران است. به سبب همین عظمت مقام، زندگی او همانند سایر بزرگان با افسانه و روایات مختلف آمیخته شده است. اما افسوس که شخصیتی بدین بزرگی و مقام، شرح حال و زندگی‌اش ناقص و مجهول است وآنچه بر ما آشکار است، اندكيست از بسیار.

اغلب پژوهشگرانی که به پژوهش در زمینه‌ي زندگی فرزانه‌ي توس پرداخته‌اند، با توجه به شواهدی که در جای جای شاهنامه نمایان است، زمان تولد او را سال 329هـ دانسته‌اند (ر.ك : دهخدا ، 1377ش : ج 11: 17060 )؛ هرچند برخی سال 323 هـ را نیز صحیح شمرده‌اند (ر.ك: فروزانفر، 1350 ش :  45) .

«زادگاه وی روستای « پاژ » از توابع « طبران » است. نظامی عروضی سمرقندی در کتاب «مجمع النوادر يا چهار مقاله‌ي »خویش چنین آورده است : « استاد ابوالقاسم از دهاقین « طوس » بود. از دهی که آن را «پاژ» خوانند و از ناحیت طبران بزرگ؛ دهی که از آن هزار مرد بیرون آمد. او در آن ده شوکتی تمام داشت؛ چنانکه به دخل آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بوده است» ( نظامی عروضي،1384 ش :  75).

«فردوسي از نجیب زادگان و دهقانان طوس به شمار می‌رفت؛ در آن دوره طبقه‌ي دهقانان دارای املاک و اموال بسیاری بودند و در میان مردمِ آن زمان مقام بلندی داشتند. در واقع دهقانان طبقه‌ي اشراف کشاورزی را تشکیل می‌دادند که نفوذ بسياري در میان مردم داشتند. آنها به فرهنگ ایرانی علاقمند بودند و سعی داشتند که داستان‌ها و رویدادها و حماسه‌های پیشینیان خویش را زنده نگه دارند و آن را سینه به سینه به نسلی دیگر انتقال دهند»( شیرانی، 1374 ش :  58 ) .

 

راه‌يابي شاهنامه به جهان عرب

 

حکیم فرزانه‌ي طوس، ادیبی است که در میان ایرانیان به عنوان شاعر ملی و مظهر وطن دوستي معرفی شده است. وي الگويي از فرهنگ والای قوم ایراني مي باشد كه در شرق و غرب عالم به چنان شهرتی دست يافته که مرزهاي فرهنگ و ادب ملي را درنورديده و در عرصه‌ي ادبيات جهاني جايگاه ويژه‌اي را به خود اختصاص داده است. همچنین اثر گران سنگ او، شاهنامه نه تنها در اروپا بلکه در شرق نیز از اهمیت و اعتبار والايي برخوردار است. ترجمه‌ي شاهنامه به زبان های هندی، پاکستانی، ازبکی و اردو نمونه ای از این اعتبار می‌باشد.[3]

در زبان عربی نخستین[4]  اهتمام ویژه به شاهنامه به قرن هفتم هجری، حدود سال620 هـ تا 621 هـ باز می گردد؛ زمانی که فتح بن علی بنداری اصفهانی در دمشق و به فرمان سلطان ملك معظّم عيسي، پسر ملك عادل ايوبي  به کار ترجمه‌ي شاهنامه به زبان عربی پرداخت. « امّا وي تنها دو سوم کتاب شاهنامه را ترجمه‌ي منثور کرد؛ چرا که خواسته بود رویدادهای شاهنامه را خلاصه و عاری از وصفهای طولانی شاعرانه و هر آنچه وابسته به تفصیل دقیق می‌شود برای خوانندگان عرب زبان عرضه کند» ( البنداری ، 1380 ش :  9 ) .

بنداري برخي از بخش‌هاي شاهنامه را حذف كرد:

1. فصلی که فریدون خود را آزمود، کشتن پادشاه یمن برای از راه بدر کردن پسران فریدون، داستان منوچهر، کشتن پیل سپیدار، رفتن رستم به کوه سپیدار، داستان کاووس کشانی، داستان رستم و اسفندیار، اندرز زال به رستم .

2 . برخی رویدادهای فصل‌ها ؛ مانند آنچه میان رستم و ترکمانان گذشت ، بیان اینکه زن گیو همان دختر رستم است که با پدر خوانده‌ی خود، زمانی که شوهرش برای یافتن کیخسرو رفته بود به توران سفر کرد .

3 . بیشتر سرآغاز فصل‌ها که سروده‌ي فردوسي یا اندرز و عبرت از گردش سپهراست، مانند سرآغاز داستان سهراب که سراینده از مرگ جوانان و حکمت آن سخن رانده است .

4 . نامه‌ها، خطبه‌های طولانی و وصیت‌ها .

5 .ستایش سلطان محمود .

6 . اوصاف رزم‌ها، سفرها و حیوانات .

بنداری در ترجمه‌ي خود از کتابهای تاريخي چون : طبری، حمزه‌ی اصفهانی و مسعودی برای بیان روایاتی جز آنچه فردوسی یاد کرده یا رویدادهای که بدان نپرداخته بهره برده است (ر.ك: البنداری ، 1932م :  27 ). بدين ترتيب از اهميت شاهنامه كاست و ارزشهاي هنري و زيبايي شناختي آن را فرو گذارد و آن را به يك كتاب تاريخي تبديل كرد كه نمي‌توانست از نظر ادبي منبع الهام براي شاعران عرب باشد؛ سليمان بستاني مترجم ايلياد مي‌گويد:«ترجمه‌ي بنداري از شاهنامه به بيراهه رفت و تنها ردّپايي از آن دركتابهاي تاريخي بر جاي ماند و در ميان اديبان، كسي را نمي‌يابيم كه سخن قابل ذكري از آن براي ما نقل كرده باشد(بستاني،1994م : 74).

هر چند ادبیات عربی از زمان ترجمه‌ي بنداری در قرن هفتم با شاهنامه آشنا شد، أما تأثير چشمگيري از آن نپذيرفت. در سال 1932م پژوهش‌هاي جديدي در باره‌ي شاهنامه در ميان پژوهشگران و ادباي عرب آغاز گشت. عبد الوهاب عزام، ادیب مصری، پس از تحقیق گسترده، ترجمه‌ي بنداری را دوباره منتشر كرد و مقدمه‌ای در صد صفحه بر آن افزود که در آن درباره‌ی زندگی فردوسی، شخصيتهاي داستان‌های او ، ملتهایی مانند روم، هند، یونان واعراب سخن راند و در پایان نیز فصلی را به بنداری، ارزش ترجمه‌ی او و جایگاه تاریخی و ادبی‌اش اختصاص داد  . این موضوع با نوعی شگفتی از سوی رسانه‌ها دنبال شد و پژوهشگران نیز علاوه بر شاهنامه به کل ادبیات فارسی اهتمام ورزیدند و در پي آن در مجلات ادبی همچون « الهلال »، « المقتطف » و« الرسالة» مقالات بسیاری را از این ادیب برجسته با موضوع شاهنامه به چاپ رساندند.

در سال 1934م جشن هزاره‌ی فردوسی در تهران و توس برگزار شد و دکتر عبد الوهاب عزام و دکتر عبد الحمید العبادی از مصر، جمیل صدقی الزهاوی و حامد صراف از عراق؛ از برجسته‌ترین نویسندگان و تاریخ نگاران جهان عرب بودند که به این کنگره دعوت شدند (ر.ك:جمال الدين، 2000م : ص97).

سخنرانی‌ها و اشعاری که ايشان درجشن هزاره‌ی فردوسی ایراد كردند در مجلات عربی به چاپ رسید. همچنین مقالاتی از پژوهشگران و صاحبنظران اروپایی و ایرانی پیرامون شاهنامه منتشر شد .

عبد الوهاب عزام در مجله‌ي « الرسالة » مقاله‌ای با عنوان« الشاهنامة » منتشر کرد، که در حقیقت همان سخنرانی او درجشن هزاره ي فردوسی می‌باشد. وی در این مقاله به مقایسه‌ی شاهنامه با ایلیاد می‌پردازد و درجه‌ی اهمیت شاهنامه را نزد ملل شرق بسی والاتر از ایلیاد اروپاییان می‌داند. او فردوسی را شاعر اخلاق می‌خواند و ابراز می‌دارد که وی شاعری است که از روزگار خود و ادوار حیاتي‌اش تجربیات نيكو آموخته و از وقایع مذکور در کتاب خود پند‌ها و اندرز‌های اخلاقی استخراج نموده است. عزّام در این مقاله به ترجمه‌ي بنداری و ترجمه‌های دیگر به زبان‌های ترکی و انگلیسی اشاره می‌کند و امیدوار است که اهتمام به شاهنامه نزد ملل شرق بیش از پیش صورت پذیرد (ر.ك: عزام، 1934 م :  شماره 69: 1775) . یک سال بعد نیز مقاله‌ای با عنوان « بین القاهره و طوس » را منتشرکرد . این مقاله شرح سفر او به تهران و توس و شرکت در جشن هزاره‌ي فردوسی می‌باشد (ر.ك: همان، 1935 م : شماره 84: 226 - 225).

عبد الحمید العبادی نیز مقاله‌ای دو قسمتی در مجله‌ی « الرسالة » با عنوان « الفردوسی » منتشر کرد و در آن به بیان دلایل بزرگداشت فردوسی میان ایرانیان و ملل دیگر پرداخت و بلاغت و هنر فردوسی را در سرودن شاهنامه ستود. وي در باره‌ی فلسفه‌ی اخلاقی شاهنامه مي‌گويد: فلسفه‌ی اخلاقی شاهنامه بر چهار رکن ایمان، واجبات، پاکی دل و زهد استوار است ( العبادی، 1935م : شماره83: 170  - 167و ؛ شماره84: 224 - 221) .

مرتضی فاضلی ایرانی نیز مقاله‌ای در مجله‌ي « المقتطف » در سال 1934 م منتشر کرد. وی در این مقاله با عنوان « فردوسی و شاهنامته » بیان می‌کند که، هر ملتی به ادبیات و خصوصیات شعری‌اش داناتر و در شناخت سره از ناسره‌اش تواناتر است. (ر.ك: فاضلی ایرانی، 1934 م : شماره 85:  227 و 280 و 395 ).

اما نیاز به ترجمه‌ي منظوم شاهنامه همچنان احساس می شد، تا اینکه میرزاحسن خان خلیلی از زبان شناسان ایرانی و مسئول روزنامه« اقدامِ » فارسی، در مجله‌ي « المقتطف » در سال 1934 م بخشی از شاهنامه را به عربی ترجمه كرد. وی آن را به شیوه‌ي ترکیب بند فارسی یا موشحات عربی ترجمه كرد. بخشی که او با عنوان « مِن کتاب بیران أحد قوّاد ترک  الی گودرز احد امراء الفرس »[5] ترجمه كرده است در پي مي آيد:

أنذروا بیرانَ بالموت ومــا                          مِن ید الموت مفرّ لو دری

فانبری یحتال حقنا للــدما                          و دعا کاتبَه  کی  یسـطرا

قال: فأبدأ حامداً ربّ السما                         واستعذ بالله مِن شرّ الوری

أنا  أرجــوک الهی کرمــا                         و فؤادی مُعلن ما استتــرا

أن تُبید الحربَ من لوح الوجود                  و تُزیل الضغنَ عن قلب الجنود

                                                (به نقل از: جمال الدين ، 2000 م :  100)

« - پيران را به مرگ بيم دهيد كه هيچ گريزي از مرگ نيست، اگر اورا در يابد .

- پس به چاره جويي براي پيشگيري از خونريزي پرداخت و كاتبش را فرا خواند تا بنويسد .

- گفت : با حمد و سپاس پروردگار عالميان شروع كن و از شر مردمان به خدا پناه ببر .

- پروردگارا! من به بخشندگي و بزرگواري تو اميد دارم و قلبم آنچه پوشيده است را آشكار مي‌دارد .

- و اميد دارم كه تو جنگ را از صحنه‌ي وجود محو كني و كينه و دشمني را از قلب سربازان بزدايي».

 

در سال 1985 م نيز محمد رجب النجار « سیرة فیروزشاه یا الروایة الشعبیة العربیة للشاهنامة الفارسیة» را در مجله‌ي«عالم الفکر» منتشر کرد. وی به تحقیق درباره‌ي این سیره که یکی از حماسه‌های ملی عربی است و در قرن پنجم نگاشته شده است پرداخت . او بیان کرد که این سیره، ترجمه‌ي منثور و آزاد یکی از حوادث شاهنامه است (به نقل از همان :  89 ).

 از ديگر پژوهشهايي که در این اواخر در زمینه‌ي شاهنامه انجام گرفته است می‌توان به موارد زیر اشاره كرد:

1. دراسات فی الشاهنامة، از دکتر طه ندا، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اسکندریه .

2. القصة فی الادب الفارسی و جولة فی الشاهنامة، از دکتر امین عبدالحمید بدوی .

3 . مختارات من الشعر الفارسي، از غنیمی الهلال .

4 . الشاهنامة، ملحمة الفرس الکبری، از سمیر مالطی. این کتاب نیاز خواننده‌ي عرب زبان را در شناخت اساطیر شاهنامه برطرف می کند .

5 . الأیام الطوال فی حیاة ابی القاسم الفردوسی، از دکتر خالد محیي الدین البرادعی .

6. ملاحم و اساطير خالدة، جلجامش[6] / الشاهنامة، اثر مجدي كامل. در اين كتاب داستان‌هاي شاهنامه به طور كامل با شرح و توضيح عربي آمده است. نويسنده حدود سيصد صفحه از كتاب را به شاهنامه و قصه‌هايش اختصاص داده است (ر.ك: كامل ، 2009م : 209 به بعد ).

 7 . فنون الشعر الفارسي، از إسعاد عبد الهادي قنديل. نويسنده در اين كتاب گفتارمفصلي درباره‌ي شاهنامه و شخصيت فردوسي نگاشته است. همچنين وي در اين كتاب برخي ابيات شاهنامه را در متن آورده و در پاورقي به ترجمه‌ي عربي آن پرداخته است. به عنوان نمونه داستان «ضحاك با پدرش» را اين گونه آورده است :

   يكي بود اندر آن روزگـــــــار             زدشت سواران نيزه گـذار

گرانمايه، هم شاه و هم نيك مرد             زترس جهاندار، با باد سرد

«قصةضحاك مع أبيه »:

                                      كان هناك في ذلك العصر رجلٌ

                                   من بادية الفرسان، أصحاب الرماح 

                                   عالي القدر، ملكا، و رجلا طيبا أيضا

                               و كانت ريحُه باردة ًمِن خشية  اللهِ                                               (ر.ك: قنديل ، 1981 م: 148- 122)   

 

 

ردّپاي شاهنامه در ادبيات عربي

 

با عنايت به آنچه گذشت درمي‌يابيم كه حماسه‌ي فردوسي هر چند در راهيابي به ادبيات عربي با مشكلات و موانعي روبرو بوده است و تا زمان حاضر نيز به اندازه‌ي حماسه‌ي ايلياد به آن نفوذ نكرده؛ اما با تلاشهاي انجام گرفته، ‌اديبان عرب جرعه‌هايي از اين چشمه‌ي سرشار را به شكل مستقيم يا غير مستقيم، در دو قرن اخير برگرفتند؛ همانند عبد القادر مقدّم، شاعر مغربي كه مي‌گويد:

أبا العرائس أدعوه و أرمـــــــقه                     فوق الملاحم، مرتقی دام مرتقبا

             مِن یوم کنتُ صبیاً، و هو لي مثل                     کم ذا  اُناجیه، بدراً یلهم الأدبــا

                                                                                                   (مقدم ، 1976م: شماره 10: 12 )

 «- ای عروس خوب رویان! که او را فرا می‌خوانم و چون جایگاه والایی که پیوسته چشم انداز و کرانه‌ی دوردست دیدگان است، از فراز حماسه‌ها بدو چشم می‌دوزم .

- از زمانی که کودکی بیش نبودم، او اسوه و الگوی من بود . چه بسیار با او همچون ماه تمامی که الهام بخش ادیبان است، نجوا کردم ».

جميل صدقي زهاوي، از شعراي پر آوازه معاصر عربي، اعتراف مي‌كند كه در شعر و نثر هرچه دارد از فردوسي برگرفته است:

أنت في سفرك البلـــيغ نبي                     و كتاب الملوك من معجزاتك

كل ما عندنا من النظم و النـ                       ـثر قبـسناه من ســني آياتك

                                  (الزهاوي،بي تا:ج1: 695)

-        تو در كتاب مقدسِ شيوا و رسايت، پيامبري و شاهنامه از معجزات توست.

-        هرآنچه از شعر و نثر نزد ماست، از نور آيات تو برگرفته‌ايم.

اعتراف اين دو شاعر برجسته، گوياي اين حقيقت است كه شاهنامه تأثير معنوي و زيبايي شناختي بر ادب عربي داشته است. درادامه‌ي مقاله برخي از نمونه‌هاي شعري و نثري را كه به گونه‌اي آشكار و مستقيم متأثر از فردوسي وشاهنامه است مي‌آوريم:

 از جمله آثاري که تحت تاثير داستان‌هاي شاهنامه نگاشته شده است، می‌توان به دو نمایشنامه از دکتر فرید ابوحدید از پیشگامان و فراخوانان به شعر مُرسَل[7]  اشاره کرد. «وی داستان « رستم و سهراب » را در سال 1918 م با استفاده از ترجمه‌ي انگلیسی «ماتیو آرنولد» به شعر مرسل عربی ترجمه كرد و پس از خواندن ترجمه‌‌ي شاهنامه، دیری نپایید که نمایشنامه‌ای دیگر با عنوان «خسرو و شیرین » نگاشت که در مجله‌ي « الرسالة» منتشر شد. متأسفانه این نمایشنامه چون در دسترس خوانندگان قرار نگرفت، در ادبیات عربی تأثیر چندانی نداشت» (جمال الدين،2000م: 103 ) .  «حسن زیّات» با نگارش مقاله‌اي در« مجله‌ي الرساله » به نقد اين نمايشنامه پرداخت ( ر.ك: زیات ، 1934 م : شماره 37: 478 ) .

مي‌توان در اين زمينه به قصائدي نيز اشاره داشت كه درباره‌ي فردوسي سروده شده‌اند، كه دو چكامه از  آنها به مناسبت جشن هزاره‌ي فردوسي در سال 1934م سروده شده است. عبد الوهاب عزّام  قصيده‌اي سي و پنج بيتي در بحر متقارب با عنوان «علي قبر الفردوسي» سرود و آن را در مجله‌ي الرساله به چاپ رساند؛ اين قصيده با اين ابيات دلكش آغاز مي‌شود:

 أبالقاسم إسمع ثناء الوفــود                    تنظّم فیـــک عقـــودُ الدُرَر

  أبالقاسم إسمع نشید الخــلود                    یُرتّـــله فیــک کلُّ البــشر

      أبالقاسم إسمـــع لسان الزمان                  بــخُلدک و هو الضنـینُ، أقر

                                                                            (عزّام ، 1934م: شماره70: 1831)

« - ای فردوسی! ستایش و تقدیر فرستادگان ادیب را بشنو که در مدح تو، رشته های مروارید به نظم کشیده‌اند .

-  ای فردوسی! ترانه‌ی جاودانگی را بشنو که  مردمان با آواز نیکو در سراسر گيتي آن را بر می‌خوانند . 

 - ای فردوسی! کلام روزگار را در جاودانگي‌ات بشنو، با آنکه روزگار در بخشش جاودانگي بخل مي‌ورزد؛ 

 ولي به شهرت و جاودانگی تو اعتراف می کند » .

ديگر قصيده، سروده‌ي جميل صدقي زهاوي است، كه آن را در مراسم جشن توس برخواند. اين چكامه در هشتاد و چهار بيت سروده شده و مجله‌ي الرسالة آن را منتشر كرده است:

 أنت فی شعر کان فتحا مبينا                   واحد من اولئک الخالدین

 بعد ألف من السنین  أتينا                     فــــردوسی مُــحتفلینـا

                                                                       ( الزهاوی ، بي تا : ج 1: 693 )

« - تودر شعری که پیروزی درخشانیست یکی از جاودانگاني .

- ای فردوسی! ما پس از هزار سال آمده‌ایم تا برای تو جشن بگیریم ».

اين قصيده در ديوان زهاوي با عنوان«أتينا مُحتفلين»آمده است. در کتاب « هزاره‌ی فردوسی» که در سال 1363هـ‌ به چاپ رسید، شعری از زهاوي كه به زبان فارسي نيز تسلّط داشت با عنوان« پس از هزار سال » منتشر شد :

بفردوسی از من سلامی برید                        پس از عرض حرمت پیامی برید

                                                              (جمعی از نویسندگان ، 1363ش :  312 )

از ديگر سروده‌ها در اين راستا، قصیده‌ي«من شاعر الأُرز [8] الي شاعر طوس، الفردوسي» از شاعر لبناني، شبلی الملاط می باشد که در سال 1961 م در مجله‌ي « الدراسات الأدبیة » به چاپ رسید. وی این قصیده را به فردوسی تقديم كرد :

   مَن  للبیــان الفارسی بحــجة                              شهباء  قاطعة لکل جـــدال

   أوَ لیس شاعر فارس قاموسها                              و لسانها و جواب کل سؤال

 طوراً تری سِیَرَ الملوک و تارةً                              یلقي علیک  وقایع  الأبطال

      و یقصّ أحیـــاناً  علیک خرافةً                            فی منطق عذب  المقبل حـال

  وعـقائد العجمي فی أربابـــــه                           و غرائب العادات و الأفعــال

  بملاحـم تبدو اليــــک طویلـةً                            فـــإذا قرأت فهنّ غیرطـوال ٍ

                                                                                               ( الملاط ، 1961 م : شماره 3: 304 )

«- چه کسی می‌تواند در زبان فارسی، بیانی با برهانی استوار و روشن در هر مناظره‌ای داشته باشد ؟

 - آیا شاعر فارسی، قاموس و زبان آن و پاسخ هر پرسشی نیست ؟!

- گاه سرگذشت پادشاهان را مي بيني و گاه پيكار پهلوانان را به تو مي‌نماياند .

- گاه خرافه و افسانه‌اي را به گونه‌اي منطقي و شيرين كه مورد قبول واقع شود، بر مي‌خواند .

-  و باورهاي ايرانيان از خدايانشان  و آداب و رسوم و كارهاي شگفت .

- با حماسه‌هايي كه در نظرت بلند و طولاني مي‌نمايد؛ ولي چون آنها را بخواني طولاني نيستند ».

 

اخطل صغیر، شاعر لبنانی نیز در دیوان خود شعری با عنوان « فردوسی » دارد؛ وی در این قصیده آورده :

   أشرق أبالقاسم ِ کالشــمس مرتجلاً                اُنشودة الـــنور  إن ّ الله  موحیــها

 وأسکب لنا خمرةَ الفردوس تعصرها                 مراشف الحور و اشرب فی أوانیها

 لقد رویتَ ... فهل من فضلة بقـيت                 فی الکأس؟ أفعلُها فی النفس باقیها

                                                                                             ( الخوری ، 1993 م : 73 )

« -  ای فردوسی! بدرخش  همچو خورشیدی که سرود نور الهام شده را فی البداهه می‌خواند .

- براي ما از شراب بهشتي كه زيبا رويان فشرده‌اند ، بريز و در جامش بنوشان .

- سیراب كرده‌اي  .... آیا در جام اندكي برجاي نهاده‌اي، تا آن را بنوشم ؟ تمامي موضوع‌هاي نيكوي شعر را در نورديده‌اي و موضوعي بر جاي ننهادي تا شاعري همانند من آن را بپيمايد ».

 قصاید دیگری علاوه بر آنچه اشاره شد، در باره‌ي فردوسی، یا تحت تأثیر معنوی و زیباشناختی شاهنامه سروده شده است.

از جمله‌ي آنها چكامه‌اي از شاعر مغربي، عبدالقادر مقدّم مي‌باشد كه در مجله‌ي «دعوة الحق» با عنوان «الفردوسي الشاعر العظيم او شهيد المجد» چاپ شد. وي در این قصیده خطاب به فردوسی می‌گوید :

أبا الملاحم أهديتَ النُهي عجبا                    أتحفتَ بالفنّ منه الفرسَ و العربا

(به نقل از جمال الدين،2000م: 35)

«اي پدر حماسه‌ها! تو خردها را شگفت زده كردي و هنر حماسه سرايي را به ايرانيان و عرب‌ها هديه دادي».

خلیل مطران نیز از جمله شاعراني است که به تقلید از داستان « کسری و بزرگمهرِ» فردوسـی، قصیده‌ای با عنوان« مقتل بزرجمهر»سرود. وی در ابتدای قصیده آورده است : کسری پادشاهي  عادل بود و بدون درگیری و جنگ حاکم مطلق شد. این قصیده یکی از جنایاتی که در حق حاکمان عادل روا شده است را به تصویر می کشد و بیان می‌دارد که اگر حال پادشاهان عادل اینگونه باشد، پس  حال پادشاهان ظالم چگونه خواهد بود؟ :

سجدوا لکسری اذ بدا إجلالاً                کسجودهم للشمس اذا تتلألأ

* * *

                  يا يومَ قتل « بزرجمهر» و قد أتوا            فيه  يُلبّون  النــداء  عِجــالا

                                                                            ( مطران ، بي تا :  487 - 486)

« - هنگامی که کسری بر ایوانش آشکار گردید، برای بزرگداشت او کرنش کردند، همانگونه که بر خورشید چون بدرخشد سجده می‌کنند .

- چه روزي بود روز كشته شدن « بزرگمهر »كه شتابان براي كشتنش آمدند، تا فرمان كسري را اجابت كنند » .

هنگامي كه اين اشعار را بررسي مي‌كنيم، در مي‌يابيم كه تمامي آنها، فردوسي و شاهنامه‌اش را بزرگ مي‌دارند. همگي اين شاعران، از فردوسي به عنوان شاعري بزرگ و الگويي بي همتا ياد مي‌كنند. يكي او را پيشواي شعر مي‌نامد و ديگري شاهنامه‌اش را معجزه مي‌خواند؛ اما با تمام بزرگ‌داشتي  كه شاعران عرب نسبت به فردوسي دارند، جاي بسي شگفتي است كه داستان‌هاي شاهنامه در آثار آنها به ويژه آثار شاعراني چون احمد شوقي كه شعرش داراي رنگ و بويي حماسي است بازتابي ندارد و ردّ پايي ملموس و آشكار از شاهنامه و داستان‌هايش در شعر عربي ديده نمي‌شود؛ به ويژه در دوره‌اي كه شاعران عرب تلاش داشتند از نمادهاي اسطوره‌اي در گذر از واقعيت به سوي جهان جادويي و خيالي با پديده‌هايي مبهم بهره گيرند و شاهنامه مي‌توانست در اين راستا منبعي سرشار براي آنان باشد؛ ولي آنها نمادهاي خود را از منابع روم و يونان برگرفتند؛ حال آنكه بسياري از اديبان و انديشمندان عرب به زيبايي هنري شاهنامه معترف بوده‌اند.

ابن أثیر در گفتار منصفانه‌ی خود می‌نویسد: « عربها، هنگامی که شعرِ بلندِ صد یا هزار بیتی می‌سرایند، در شمار کمی از آن ابیات موفق عمل مي‌كنند؛ اما می‌بینیم که ایرانیان در این امر از عرب‌ها پیشی گرفته‌اند. گاه شاعری از آنان یک کتاب را بطور كامل به شعر می‌نویسد و از آغاز تا پایان آن در نهایت فصاحت و بلاغت می‌باشد. فردوسی شاهنامه را که قرآن عجم است درشصت هزار بیت سرود و اهل فن معترفند که بهتر از آن پدید نیامده است؛ اما در زبان عربی چنین اثر بلند و زيبايي یافت نمی‌شود» ( ابن الاثیر ، 1988 م : ج 2: 359- 358) .

 

عوامل كمرنگ بودن نفوذ شاهنامه در ادبيات عربي

 

عوامل كم‌رنگ بودن نفوذ شاهنامه در ادبيات عربي را در موارد زيرمي‌توان جستجو كرد:

- برخي ناقدان معاصر عربي به بهانه‌ي نوگرايي، اديبان عرب را به الهام گرفتن از ادبيات غربي فرا مي‌خواندند و اين مطلب باعث مي‌شد تا آنها بطور كلي از ادبيات كهن اسلامي دور شده و الگوهاي برتر را در ادبيات غربي جستجو كنند. از جمله‌ي ايشان طه حسين است كه نظر متعصبانه‌اي نسبت به ادبيات فارسي دارد. وي ادبیات فارسی را چیزی جز واکنش اجتماعی در برابر زبان عربی نمی‌داند و اين ادبیات و شعر آن را، تحت تأثیرادبیات عربی و اوزان شعر عربی می‌داند. وي حتی شاهنامه را تحت تأثیرادبیات عربی و اوزان شعر عربی می‌داند و معتقد است وزن متقاربی که فردوسی برای سرودن شاهنامه از آن بهره برده است، وزنی است عربی و باید شاهنامه را انعکاس و جلوه‌ای از ادبیات عرب دانست (ر . ك : طه حسین ، 1950 م :  19 ) .

اما دیری نپایید که ابراهیم أنیس این ادعا را باطل کرد و توضیح داد که وزن متقارب در مبنای عروضی عرب اصالت ندارد (ر.ك: أنیس ، 1965 م :  14 ). هرچند ابراهیم أنیس این ادعا را باطل کرد؛ اما شاید نظر متعصبانه‌ي طه حسین در كم توجهي اديبان عرب به شاهنامه بی‌تأثیر نباشد .

- سبب دیگر در كم‌توجهي اديبان عرب به شاهنامه، منثور بودن ترجمه‌ي بنداری، به همراه حذف یک سوم از مفاهیم شاهنامه وتهي ساختن آن از برخي ويژگي‌هاي ادبي و هنري مي‌باشد. درواقع بنداری در اثرش تنها به مجموعه‌ای از وصفهای رزمی توجه کرده و هنر گران‌سنگ شاعرانه‌ي فردوسی را وانهاده است؛ بنابراین نمی‌توان انتظار داشت که چنین ترجمه‌ای تأثیر شاياني داشته باشد. سلیمان بستانی در مقدمه‌ي ترجمه‌ي « ايلياد » به این مورد اشاره كرده، می‌نویسد:  «زمانی که شعری ترجمه‌ي منثور شود زیبایی خورا ازدست می‌دهد و این درمورد ترجمه‌ي شاهنامه نیز صدق می‌کند» ( البستانی ، 1994 م:  74) .

- دليل ديگر، موضوع و زمينه‌ي حماسه‌سرايي است كه در ميان عرب‌ها وجود نداشت تا آنها در اين زمينه به سرودن شعر بپردازند. مهم‌ترين عنصر حماسه، پهلواني شگرف در ميان ملتي است كه با مردمي ديگر به مبارزه و پيكار مي‌پردازند و اين مبارزه در ميان عرب‌‌ها به مبارزه ميان قبائل محدود مي‌شد كه مي‌تواند سببي در عدم استقبال عرب‌ها از حماسه‌ي فردوسي باشد. البته عرب ها چندين بار با ايرانيان وارد جنگ شدند؛ ولي با توجه به موضوع شاهنامه و اينكه در صحنه‌هايي از آن، درگيري ايرانيان با عرب‌ها را توصيف مي‌كند، خود مي‌تواند دليلي بر كم توجهي آنان به شاهنامه باشد. 

- بايد افزود كه شايد چند بیت غیر معتبری که در برخی نسخه‌های شاهنامه یافت می‌شود كه به نظر می‌رسد رنگ و بوی شعوبی‌گری دارد، مي‌تواند یکی از دلایل كم توجهي ادیبان جهان عرب به شاهنامه باشد.

 

نتيجه

 

گر چه كتابها، مقالات و پژوهش‌هايي در باره‌ي شاهنامه توسط اديبان و شاعران برجسته‌ي جهان عرب نوشته شده است؛ اما به نظر مي رسد فردوسي در ادبيات عربي از جايگاه شايسته‌اي همانند ديگر شاعران برجسته ادبيات فارسي همچون مولوي، خيام و سعدي بر خوردار نگرديده است كه جا دارد در اين زمينه تلاشهايي از جانب ما ايرانيان براي شناساندن فردوسي و حماسه‌ي برجسته‌اش، شاهنامه، انجام گيرد و شايسته است ترجمه‌ي منظوم و كاملي از شاهنامه به عمل آيد تا اين اثر گران‌سنگ، تأثير هنري و حماسي بيش از پيشي در ادبيات عربي داشته باشد.

البته كم‌رنگ بودن نفوذ شاهنامه در ادبيات عربي به دلايلي در بطن خودِ اين ادبيات باز مي‌گردد كه از جمله‌ي آنها مي‌توان به بحث ملي‌گرايي در شاهنامه و تقابل ادبيات عربي با اين موضوع و غربگرايي مُفرط اديبان عرب اشاره داشت، و اينكه زمينه‌ي حماسه در ادبيات عربي يافت نمي‌شود ؛ بنابراين آنان چندان توجهي به ادبيات حماسي ديگر ملتها نشان ندادند. چنان‌كه ايليادِ هومر نيز در عصر حاضر توسط سليمان بستاني به عربي ترجمه‌ي منظوم گرديده است.

 

 

 

 

 

 

منابع

1. ابن الاثیر، ضیاءالدین، ( 1998م) المثل السائر فی أدب الکاتب و الشاعر، تحقیق شیخ کامل محمد محمد عریضه، جلد 2، بیروت، دارالکتب العلمیة.

2. أنیس، ابراهیم، (1965م) موسیقی الشعر، قاهره، دار المعارف.

3. بستانی، سلیمان، (1994م) ایلیاذة  هومریوس،{بي جا}،{بي نا}.

4. البنداری، فتح بن علی، (1932م) الشاهنامه، با مقدمه، تحقيق و ویراستاري عبد الوهاب عزّام، قاهره ، لجنة التألیف و الترجمة و النشر.

5. البنداری، فتح بن علی، (1380ش) شاهنامه، ترجمه‌ي عبد المحمد آیتی، تهران، انجمن آثار مفاخر فرهنگی .

6. جمال الدین، محمد السعید، (2000م) نقوش فارسية علی لوحة عربية، الطبعة الأولي، قاهره، دار الثقافة للنشر.

7. جمعی ازنویسندگان، ( 1362ش) هزاره‌ي فردوسی،  شامل سخنرانی‌های جمعی از فضلای ایران و مستشرقان دنیا در کنگره‌ی فردوسی، چاپ اول، تهران، دنیای کتاب.

8. الخوری، بشار عبد الله، (1993 م) شعر ألاخطل الصغیر، الطبعة الرابعة، بیروت، دارالکتاب العربی.

9. دهخدا، علی اکبر، ( 1377ش) لغت نامه، چاپ اول، تهران، مؤسسه‌ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

10. رزمجو، حسین، (1381ش) قلمرو ادبیات حماسی ایران، چاپ اول، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

11. الزهاوی، جمیل صدقی، ( بي تا) دیوان، جلد 1، بیروت، دارالعودة.

12. ستوده، غلام رضا، (1374ش) نمیرم از این پس که من زنده ام، مجموعه‌ي مقالات کنگره‌ي جهانی بزرگداشت فردوسی، چاپ اول، دانشگاه تهران، تهران.

13. شاملو، احمد، (1386ش) گیل‌گمش، چاپ پنجم، تهران، نشر چشمه.

14. شیرانی، حافظ محمد خان، (1374ش) در شناخت فردوسی، ترجمه‌ي دکتر شاهد چوهدری، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمی فرهنگی.

15. طه حسین، (1950م) من حدیث الشعر والنثر، قاهره، دارالمعارف.

16. فردوسی، (بی تا) شاهنامه، با مقدمه و شرح حال محمد علی فروغی، تهران، جاویدان .

17. فردوسي، (1386ش) شاهنامه، به كوشش جلال خالقي مطلق، چاپ اول، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي. 

18. فروزانفر، بدیع الزمان، (1350ش) سخن سخنوران، چاپ دوم، تهران، خوارزمی.

19. قفطي، جمال الدين علي بن يوسف، (1988م) المحمدون من الشعراء و اشعارهم، تحقيق رياض عبدالحميد مراد، الطبعة الثانية، بيروت، دار ابن كثير.

20. قنديل، إسعاد عبد الهادي، (1981م) فنون الشعر الفارسي، الطبعة الثانية، بيروت، دار الأندلس. 

21. كامل، مجدي، (2009م) ملاحم و أساطير خالدة، جلجامش/ الشاهنامة، الطبعة الاولي، دمشق، دار الكتاب العربي.

22. مطران، خلیل، (بي تا) دیوان، بیروت، دار نظير عبود.

23. نصرالله زاده، سيروس و عسكر بهرامي، (1384ش)يشت فرزانگي ـ جشن‌نامه‌ي دكتر محسن ابوالقاسمي، چاپ اول، تهران، هرمس.

24. نظامی عروضی، (1348ش) چهار مقاله، تصحیح  محمد قزوینی، تهران، ابن سینا.

25. نوفل، محمد نبیل، (1970م) ملحمة جلجامش، قاهره، دار المعارف.

26. يعقوب، إميل بديع، (بي تا) المعجم المفصل في اللغة و الادب، بيروت، دارالعلم للملايين.

 

مقالات           

1. زیّات، حسن، (1934 م )، خسرو و شیرین، مجلة الرسالة، قاهره، السنة2، العدد 37: 478 .

2. العبادی، عبدالحمید،  (1935 م )، الفردوسی، مجلة الرسالة، قاهره، السنة3،العدد83: 170- 167.

3. العبادی، عبد الحمید، ( 1935 م)، الفردوسی، مجلة الرسالة، قاهره، السنة3، العدد84 : 224- 221.

4. عزام، عبد الوهاب، (1934م)، الشاهنامة، مجلة الرسالة، قاهره، السنة2، العدد69: 1775 .

5 . عزام، عبد الوهاب، (1934م)، علی قبر الفردوسی، مجلة الرسالة، قاهره، السنة2، العدد70: 1831 .

6 . عزام، عبد الوهاب، (1935م )، بین القاهره و طوس، مجلة الرسالة، قاهره،  السنة3، العدد84: 226- 225.

7. فاضلی ایرانی، مرتضی حسین، ( 1934م)، الفردوسی و شاهنامته، مجلة المقتطف، قاهره، السنة 3، العدد85: 227 و 280 و 395 .

 8 . المقدم، عبد القادر،( 1976م )، الفردوسی، مجلة دعوة الحق، المغرب، العدد 10: 12 .

9. الملاط، شبلی، (1961م)، من شاعر الأرز الی شاعر طوس، مجلة الدراسات الأدبیة، لبنان، السنة                            3، العدد 3: 304 .

10. نفیسی، سعید، ( 1313ش )، فردوسی شاعرجهان، مجله مهر، س2، ش5: 472- 468.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پي‌نوشت :

1- او در اصفهان زاده شد و در همان‌جا پرورش یافت. در سال 620 هـ به شام رفت و به دربار عیسی بن ملک عادل ابي‌بكر بن ايوب پيوست . وي تاريخ سلاجقه را که عمادالدین اصفهانی از فارسی به عربی ترجمه کرده بود، مختصر نمود.

2-  دکتر عبد الوهاب عزّام در سال 1894م چشم بر جهان گشود. او در الازهر درس خواند و سپس به لندن سفر کرد و در مدرسه‌ي زبان‌های شرقی به تحصیل پرداخت. پس از بازگشت از لندن، پایان نامه‌اش، با عنوان « شاهنامه در ادبیات فارسی » را در قاهره به پايان رسانيد. وی به خوبی با فرهنگ عربی اسلامی آشنایی داشت و در تمامی آثارش دعوت به اسلام و فضایل و تعالیم آن را می‌يابيم.

3- براي اطلاع بيشتر در اين زمينه، ر.ك: ستوده، 1374ش: 658- 571 ؛ رزمجو، 1381 ش: 343  ؛ نفيسي، 1313ش، شماره‌ي 5: 472- 468

4  - با توجه به اين كه از ترجمه‌ي اثيرالملك نيشابوري از شاهنامه، متني به دست نرسيده است؛ بنابراين نمي‌توان اين ترجمه را، كه فقط ذكري از آن آمده است، به عنوان نخستين ترجمه از شاهنامه به شمارآورد.

5-  نامه‌ي « پيران» يكي از فرماندهان ترك به « گودرز» فرمانده‌ي ايراني.

6-  حماسه‌ي  گیل‌گمش یکی از کهن‌ترین حماسه‌ها و آمیخته با رخداد‌های شگفت می‌باشد که قدمت آن به سه هزار سال پیش از میلاد باز می‌گردد . این حماسه « اکدی » در مجموع سه هزار و چهار صد و شصت سطر می‌باشد که شرح زندگی « گیل‌گمش » یکی از قدیمی‌ترین پادشاهان «اوروک» است ( ر.ک: نوفل ، 1970 م : 10– 9؛ شاملو ، 1386ش :  8 ).

7- شاعر در شعر مرسل همانند شعر آزاد، مقيد به قافيه نيست و نيز همانند شعر منثور يا « قصيده‌ي نثر»، مقيد به وزن نيز نمي‌باشد (ر.ك: يعقوب ، بي تا : ج2 :748).

8- از شاعرِ سرزمين درخت سرو به شاعر توس. « أُرز » نام درخت سرو است كه در لبنان فراوان يافت مي‌شود و نماد پرچم اين كشور نيز مي‌باشد. سرو را بدان جهت كه در زمين، استوار و سخت مي‌گردد، در زبان عربي « أرز» ناميده‌اند.